امروز که نرفت لیمو ببینه کار دانشگاه چی میشه بجاش تماس گرفت که نتیجه ای نداشت حالا فردا صبح میره خودش.صدای اذان میاد ..خدایا میشه یه تخفیف دیگه هم بهش بدی؟کمکمون کن خدا جونه نازم
امروز همش در رفت و آمد به بانک صادرات بودم...نمیدونم واقعا بانکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!صفره بخدا سیستمش روزی هزار بار قطعه من با همه صبوریم دادم دراومد بیچاره مردم کاشته بودن 3ساعت.بهم گفتن بعدازظهر بیا رفتم نیمی از کارم انجام شد دوباره سیستمشون قطع شدبا کلی خجالت گفتن برو ما خودمون کارتو انجام میدیم فردا بیا تحویل بگیر!!!!!!!!!این بار صدم بود با صادرات به مشکل خوردم دیگه هم جایزه هم ببرم از اون بانک پامو اونجا نمیذارم
آخه انقدم هوا سرده فقط گریه میکردم راه میرفتم.حرف که اصلا نمیتونستم بزنم مثه اینکه لال شده باشم یخ زده بود صورتم.انگشتای ستم که انگار سیاه بود پوستش جمع شده بودخلاصه رسیدم خونه با لباس پریدم زیر پتو تا یخم آب شد بعد یه نسکافه داغ بعدشم که اینجام
اعتبار نتونستم بگیرم همه جا بسته بود.دورو بر بانک یه جایی رفتم که اونم نداشت درنتیجه از لیمو در این ثانیه خبر ندارم که بگم.
دیگه خبری نیست
خدایا دوست دارم هوامونو داشته باش عشقم.دلمم برا حرف زدن با زبان تخصصی(نماز)باهات تنگ شده که فردا ایشالله خدمت میرسم
بلندگوی قطار اعلام میکند:
ایستگاه هفت تیر...
قطار سبک می شود
همهمه کم میشود
فریادها خاموش می شود
و من
راحت تر بر تو تمرکز می کنم
ادامه مطلب ...دو هفته ای میشه که چیزی ننوشتم آخه دسترسی به نت نداشتم دو هفته هر روز از ۸ صبح تا یک ظهر کلاس مقدماتی فروش بلیط میگذرونم که خداروشکر تموم شد خیلی خسته کننده بود هر چند استاد خوبی داشتیم.۳ ساعت هم باید تو خود ماهان کلاس رزرو برم که هنوز روزش مشخص نیست.احتمال میدم شروع کارم از فروردین باشه.خودمو با اوضاع جدید نتونستم هنوز سازگار کنم دلتنگی اذیتم میکنه
خدایا چشمم به امید یاری تواه
لیمو سه روز در هفته کلاس داره.چارشمبه فول تایم.پنشنبه و یه کلاسم شمبه.بیشتر وقتشو اینجا میگذرونه اما چه فایده؟؟؟؟من که نیستم
راستی یادم رفت بگم چقد خوشحالم تو این اوضاع بد س.ی.ا.س.ی اسکار گرفتن فرهادی ایران به نوک قله برد....خوشحالم...کاش تلویزیون ایران بی تفاوت نبود فقط یه تبریک به ملت ایران می گفتبا اینکارا انگیزه نمی مونه برای افتخار آفرینی!!!
کاندیدای نمایندگی مجلسم که الان دل تو دلشون نیست! کاش اگه بر کرسی مجلس جلوس کردن مردم فراموش نکنن تا یه باری از رو دوششون بردارن...مردمی که با هزار امید امروز برای رای دادن اومدن.
خدایا مواظب همه بندهات باش
انقلاب عزیز تولدت مبارک ....همین و بس!
.
.
.
خداروشکر روزها بر وفق مراده...زندگی اذیتم نمیکنه گوش شیطون کر...از همه مهمتر اینکه من و لیمو روزهای خوبی داریم،لیمو دوست داشتنی تر از قبل شده (خوده خود لیموه...
)شایدم این احساس منه و اون هیچ تغییری نکرده شاید این منم که عوض شدم و البته عاشقترررررررررر
...خدایا شکرت.
این چن وقت برای لیمو روزای خوبی نبود روزای سخت براش همینطور ادامه هم داره...خودش میگه این ماه تموم بشه راحت میشم آخه ماشینش تقریبا یه ماه پیش توسط برادر گرامش له شدو لیمو موند و یه عالم دردسر و برادری که کوچکترین کمکی نکرد هرچند نبود اما بالاخره نباید همه چیز به گردن لیمو باشه کمک مالی که میتونست بکنه با خرابکاری که کرد اما دریغ تازه شک ندارم با این اوضاع مالی خراب لیمو بازم درخواست پول میکنه ازش
بیچاره لیمو!خیلی دلم میخواد یه پولی تو دست و بالم بود بهش میدادم که حل بشه...آرامش نداره،فکرش آزاد نیست،نگرانه....منم هستم...منم مثه لیمو
...کاش تموم بشه این ماه بدهیاشو بده راحت بشیم
،استرس گرفتم.خدایا هوای لیمو داشته باش.
یادم رفت که بگم کارم داره جور میشه...خدایا هر چی خیره پیش بیار.
خدایا مواظب من+لیمو+عشقمون باش.لیمو به کمکت نیاز داره اگه اون کمتر حواسش به تواه این روزا تو بیشتر حواست باشه آخه تو خدایی شک نکن که جبران میکنه ...
فردا لیمو میخواد بره سرسره بازیالبته رو برفا
،خوش بحالش کاش دوتایی میشد بریم
...بعدشم میخواد بره بابلسر...خدا به همراش
امروز کلی بیسکویت درست کردم در سه مدل که از این قرارند:نسکافه و گردو-کاکائو و فندق-دارچین و قهوه
...به نظرم خوب شدن فقط آخریا که خمیرم زیاد موند یکم ترک گرفته بیسکویتاش.چند روز پیش درست کردم برای بار اول ذوق داشتم واسه لیمو هم کنار گذاشتمو بهش دادم ،خوشش اومده بود البته اگه بیچاره به زور نگفته باشه آخه من همش میگفتم بخور...خوردی؟خوردی؟خوردی؟
،به مامانشم داد ایشونم انگار خوشش اومد و دستورش خواست(بهار ذوق مرگ در آن لحظه
).حالا قراره از اینایی که درست کردم بدم برا مامانش ببره دستورشم بدم
(اعتماد به نفسمو تا نزدیکای خورشید بردند تمام مصرف کنندگان محترم بیسکویت).
لیمو خوابیده منم از این فرصت استفاده کردمو آپ کردم چون مجوزش ساعتی پیش صادر شد.با تشکر از لیمو خان سرپرست امور اینترنت و وبلاگ.
نه این من نیستم
چه ساده گول میخوری!
من روباه شده ام
یا که تو زاغک؟
بی شک تو همان ساده دل پاک دلی
خالصی
تک رنگی
چشمهایت شفاف
پوستت بدبو نیست...
این منم که فریبا شده ام
چونکه روباه شده ام
ـ حالم از این همه دورویی خویش بهم میریزد ـ
چقدر به تو می آید...لباس جدیدت را می گویم!
" آینه می گوید"
چقدر زیبایی!
" تو می گویی"
این پاکی ساختگی از آن من نیست
لباس جدیدم را میگویم
مال من است
لیک از آن من نیست...
خود بافته ام آن را
با میل های ریا
با پشم های دروغ
تو بشکافش...بشکاف....پیله ام را بشکاف
شناختی؟
آری!من همان تن سپرده ی بی آبروی شهرم
که ذوب شدم در سیاهی
در نگاه هوسران جوانک های شهر
هزاران نفس از من می گذرد
از آن روزها میگذرد
و اینک
جای "مریم" نقش بازی میکنم
و عجب هم خوب بازی می کنم!
چقدر این قداست ساختگی شیرین است
چقدر دوست دارم پاک باشم
یا که کمتر....زاغکی باشم!
بهار خانم ۲۰ آذر ۹۰
اصغر فرهادی عزیزززززززززززز خیلی خوشحالم که ایران و سربلند کردی...وقتی رو استیج از مردم کشورت, از ما ,از من گفتی بی انصافی بود که من از موفقیتت نگم بهت تبریک نگم و خودمو بزنم به خیالی...باید بگم تو پوست خودم نمیگنجم کاش و امیدوارم که جایزه اسکار هم از آن تو باشه که لیاقتشو داری...از صمیم قلب به اصغر فرهادی عزیز و گروه خوبش تبریک میگم.
برای گلشیفته هم که روزی حمایتش میکردم متاسفم...کاش برهنگی را آزادی معنا نمیکردی....کاش به نام مردم ایران این حرکتتو تمام نمیکردی...کاش اسم حرکت نمادین برای آزادی زنان ایران روش نمیذاشتی...هواها و هوسهاتو خود باختگی هاتو به نام زنان مملکت من که دیگر تو جایی در آن نداری تمام نکن...زنان مملکت من محکم تر و نجیب تر از آنند که تن به این بی عفتی بدهند...آنها آزادی میخواهند نه برهنگی.فرض گیرم تو این کار را برای ما انجام دادی و حرکتت را توجیه کردی...آیا اینک ما آزادیم؟کار ساز شد؟دیدی که نه پس زن باش سرت را بالا بگیر و بگو این هنرم است این جنس من است این انتخاب و حرفه و زندگی من است این بی بند و باری من است بگو تا بیش از این به زنان ایران,به شعور زنان ایران توهین نشده است.
بیچاره پدر و مادر خجلت که آبرویشان را حفظ نکردی....پدر و مادری که برایت آبرو خریدند و حرکت زشتت را تکذیب کردند و گفتند دختری که ما بزرگ کرده ایم از این جنس نیست...حتم که دشمنانش با فتوشاپ خرابش کرده اند اما تو آبروی آنها را له کردی..به 1 ساعت نکشید که اعلام کردی خودت بودی...جسارت و جرات قابل تحسینی داری اما اصالتت زیر صفر است...حمایتت نمیکنم چرا که دیگر آن مادر نجیب در"میم مثل مادر" نیستی آن دختر نجیب "سنتوری" نیستی.ننگ هستی...زن ایرانی را خود باخته و بی اصالت کردی...!
تو این مدت که ننوشتم همه چیز خوب بود البته نه، فقط یکبار باز هم جنگ سختی در گرفت(آخه کی جنگ نرم درگرفت؟) اما از اون به بعد همه چیز واقعا خوبه و من احساس میکنم هر روز دلتنگ ترم برات و البته عاشق تر...
امتحانای لیمو شروع شده نمی دونم تو فرجه ها خونده یا نه؟من بجاش همش استرس دارم آخه واقعا اوضاع بدی داره نگرانم این درسش زبونم لال با سوابق درخشانش تموم نشه...وااای خدا نکنه...خدایا کمکش کن.انگار نه انگار اوضاش بحرانیه صبا که حتما میره آژانس با این اوضاش که کفرمو درمیاره دیگه تو امتحانا که نباید، اما تو فرجه میذاشتم صبا بره...بین امتحاناتشم که اونجا نمی مونه که دو کلمه درس بخونه فوری پا میشه میاد اینجا
(مدیونید فک کنید مثه جت میاد!)...نمیدونم آیا کشی بر کمر لیمو بسته شده که یک سر دیگرش در این شهر است
؟تا دور میشه پتانسیل کش افزایش پیدا میکنه دوباره برش میگردونه اینجا
هر چند که من دلگرم میشم میاد دلتنگیم از نصفم نصف تر میشه اما فعلا درسش برام مهم ترینه
جدیدا به این نتیجه رسیدم که درامد ترجمه چقد بهتر از تدریسهمیخوام بیشتر به این امر بپردازم.سه تا مجله آشپزی گرفتم البته یکیش شیرینی پزی میخوام همه کیک و شیرنیاش درست کنم
اگه این خواب فراوان مجال بده
.شاید امروز غروب برم قالب بگیرمُ.کاغذای مافین میخوام....استادم در مافین پزوندن اما هنوز در مکتب کیک پزی شاگردی میکنم همش هم مردووووووووودم اما از رو نمیرم
.اون وسطیه مامانمه که صبرش از خراب شدن کیکام لبریز شده و اینگونه فریاد میزنه
یه عالمه کار داری دختر پاشو دیگههههه دددددد...هدف آپ کردن بود که بدان نائل شدمی حالا برو پی کارت
پ.ن:لیمو خان یه وخ ما اعتبار نداریم شما تماس نگیری حالی بپرسی مدیونی اگه فک کنی من منتظرم
بعدا نوشت:
بالاخره لیمو خان ساعت ۵ به وسیله من از خواب بیدار شد درنتیجه روش کم نشد چون من بودم که بعد این همه ساعت سراغی گرفتم از ایشون
بهش گفتم چقد خوابیدی میخواستم بریم بیرون...
لیمو:خب الان بیا
منم خواستم ناز کنم گفتم دیر شده الان دیگه نمیخواممدیونید فک کنید که لیمو اصرار کرد یا مشتاق بود برماااااااااا
!!!و من هم که دریافتم که نمیخواد الان در جهت حالگیری گفتم میام و ضدحالی نوش جان فرمود
اما خیلی خوب بود به نظرم یه یک ساعت و نیمی فک کنم چرخیدیم و برگشتیم همیشه عاشق این روزام که بریم بچرخیم
در واقع ماشین سواری کنم
...البته ناگفته نماند که لیمو خان مسافتی رل را به ما سپرد و شوماخر شدم
قرار بود که براش کتاب ببرم اما به قول خودش از هول حلیم افتادم تو دیگ و یادم رفت(اینجا منظور از حلیم لیمو خان هستند و دیگ بیرون رفتن با او و من هم آن انسان شکمو پشت پرده که عاشق حلیم=لیمو بود) به علت این هول زدگی فردا هم به زیارت لیمو نائل میشوم.
تمام!