پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...
پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...

طعم گس حرف

چشم هایم را که می بندم خاطرات مرور می شوند...

یک به یک...جزء به جزء

کم است برای من شیرینی اش اما تلخی اش کامم را می آزارد...

ذهن و قلبم گنجینه اسرار است.

خاطره! حرف ها می شود خاطره شوند؟

بیشتر از خاطره حرف های تو را دارم ... خاطرات حرف های تو یا حرف های خاطره انگیز تو...!!!؟؟؟

حرف های خوب و شیرین که به دل نشست....

حرف های تلخ و سنگین که بر جان نشست!

تلخی و گسی همیشه غالب می شود بر هر طعمی...

لیوانی آب می نوشم تا تمام تلخی را ببلعم، تا عبور کنم از این تلخی!

فرصتی دهم برای چشیدن طعمی دیگر!

بند میزنم... بند میزنم... بند میزنم

خوده ترک خورده ام را به تو می سپارم، خوده بند زده ام را.

ریشه های خشکیده ام در خاک آب می خواهند

می توانی باغبان من باشی؟

باغبان عاشق است

عاشق گل های باغش،

نه، باغبان نه!

تو فقط داست را زمین بگذار

شاید که خزان از من رخت بر بست!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.