پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...
پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...

روزهای خاکستری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولد یک سالگی خونمون مبارک

 

تولد یک ساله شدنه وبلاگم مبارک باشششششششششششه:) 

امیدوارم که فقط توش خاطرات خوب ثبت بشه از این به بعد...

به شب رسیدیم...

این هفته لیمو ندیدم...

دیروز از ۸:۳۰ صبح باهاش تماس گرفتم در دسترس نبود فقط یه بار خط داد که اونم تا گفتم الو گفت پشت خطی دارم قطع کرد بعدش تا ظهر دوباره در دسترس نبود باز هم یه بار خط داد که دو سه بار پشت هم تماس گرفتم جواب ندادسه تا اس ام اس دادم کجایی تا وقتی دلیور شد خودش زنگ بزنه بگه اما نگفت!تا هفت شب دوباره در دسترس نبود بعد اس ام اس داد گفت «بله»!!!

من: کجا بودی ؟

لیمو:سر کلاس بودم کلاسمون آنتن نمیده!!!

من: کلاست ۲ تا ۸ بود قبول.از صبح ساعت ۸ تا ۲ کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟

جوابی نداد

هنوزم نگفته کجا بود!!!

مهم نیست که نگفتی و نمیگی.میدونم که حتی کلاسم نیومدی ، امروزم نیومدی کلاستو کاملا مشخص بود از جوابت!!!!

اگه کلاسم اومده بودی حتی اگه دیدن من برات اهمیت داشت حداقل جوابمو میدادی میگفتی کجایی تا بیام.چون نیومدی کلاس بازم این هفته بخاطر اینکه دوباره قاطی نکنم نگفتی کجایی یا اصلا ترسیدی بخوام بیام پیشت اصرار کنم دروغت رو بشه که نیومدی واسه همین جواب ندادی.متاسفم واسه خودم که بعد این همه سال هنوز رو راست نیستی باهام.شایدم سر قضیه وام ناراحت باشی اما واقعا من همچین وامی نمیتونم برات بگیرم.حتی بعد گفتنت دیروز از صندوق شرکت پرسیدم گفتن باید پولت ۴ ماه بمونه بهش وام بخوره.یک برابر پولتم وام میدیم !!!!!!!مشکل تورو حل نمیکنه اونم تازه ۴ ماهه دیگه.من هر کمکی که خواستی تاحالا دریغ نکردم تا جایی که در توانم بود سعی کردم کمکت کنم اما این دیگه واقعا دست من نیست....

خدا نوشت: چیزی نمی خوام ازت...

لیمو نوشت:--------

مامان بابا نوشت: عاشقتونم

چرا هر چیز که خوبه زود تموم میشه؟

عشق اگه عشق باشه اگه واقعی باشه همه چیز خوبه آرامش موج میزنه...هر دو طرف به هم احترام میذارن سرشار از محبت خالص و واقعین به خواسته های هم احترام میذارن توهین و تهمت تو رابطشون نیست...هیچ کدومشون برای رسیدن به خواسته شخصیش تظاهر نمیکنه به عشق به دوست داشتن.... 

قبلنا اگه لیمو بهم میگفت مواظب خودت باش مور مور میشدم از عشق اما الان اگه بگه خنده دارترین جوک دنیاست از نظرم...مواظب خودم باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو هستی؟برات مهمه سلامت جسمو روحم که اگه هست دردهایی که تو وجودمه معنیش چیه؟من مواظب خودمم اگه تو بذاری اگه محفوظ باشم اگه سایه باشم در برابرت اگه مثه مرده ها دستت از جسمم عبور کنه... 

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم...

...

چقد امشب صدات مهربونتر از همیشه است از عصر چندین بار حرف زدیم با هم اما بازم دلم میخواد صداتو بشنوم همون حسی که تو وجودم موج میزنه تو وجود توام هست وقتی گفتی دلم برا صدات تنگ میشه  دوس دارم تند تند زنگ بزنم فهمیدم  چقدر نزدیکیم به هم امشب...تلپاتی های عاشقونمون زیاد شده  

هر بار که وبلاگمو باز میکنم به اولین چیزی که نگاه میکنم روز شمار عشقمونه و هنوز هم باورم نمیشه که ۶ سالو ۵ ماهو دو روزه که اول به صبح بخیر میگم و هر شبو با یاد تو می خوابم...چقدر این روزا شیرینه... 

لحظه شماری میکنم برای گرفتن دستات  برای نگاهت که بارونه عشقه رو سرم برای اینکه شونه به شونه کنارت راه برم هر چند قدمی که بر میدارم سرمو بالا بگیرم تا نگاهت کنم لبخندی کنج لبم بشینه محکم دستمو دور بازوت حلقه کنم سرمو بچسبونم بهش به زمین چشم بدوزم و به سایه هامون خیره بشم ...به سایه تو که از سر تا نوک پامو گرفته سایه ای که محافظمه...

شریک غم بزرگتم...

شادی جشن عروسی مرمر هنوز  تو وجودم موج می زد که خبر فوت مامان  دوست جون که هم خونم هم بود شوکم کرد...بابام باهام تماس گرفت و خیلی شمرده و البته اندوهگین گفت که داداش دوست جون تماس گرفت بهم گفت مامانشون مرحوم شده برای مراسم سوم و هفتمش سه شنبه بیاین.......... 

حسابی شوکه شدم باورم نمی شد همش به بابام با صدای بلند می گفتم دروغ نگو مگه میشه  اونکه چیزیش نبود یادمه گفتم واای دوست جون می میره بابام داشت می گفت شماره باباشو بهم بده که قطع کردم زدم زیر گریه بیچاره خواهری داشت سکته می کرد 

اصلا باورم نمیشه مثه مامان بزرگم بود چهره اش ،خیلیم مهربون بود واسه همین خیلی دوسش داشتم می دیدمش انگار مامان بزرگم بود...نمی دونم دوست جون الان چیکار میکنه اما خوب میدونم که کمرشو می شکونه این غم یه لحظه هم از جلو چشمام رد نمیشه کاش پیشش بودم شاید یه کم باعث تسکینش میشدم هر چند انقد این غم بزرگه که نمیشه تسکینش بدم میدونم صداشو بشنوم یا ببینمش فقط باهاش اشک می ریزم...باهاش تماس گرفتم خواهرش گفت نمی تونه حرف بزنه...بهش اس ام اس دادم بهش گفتم که تو غمش شریکم خیلی دلم میخواد کنارش باشم الان دستاشو بگیرم اشکاشو پاک کنم خیلی ضعیفه اون خیلی ضعیف تر از منه میدونم الان دنیاش سیاه شده الهی بمیرم خدایا بهش صبر بده بتونه رو پاهاش بایسته بتونه بازم زندگی کنه با از دست دادن عزیزشِ...خیلی سخته خیلی غم سنگینیه...خدایا بابا مامانامونو برامون حفظ کن...تا نبینمش آروم نمیشم اعصابم بهم ریختست روحم اونجاست کاش حداقل باهام حرف میزد... 

اصلا حوصله اسمایلی گذاشتن ندارم... 

خدا نوشت: نمیدونم چی بگم نمیدونم حکمت و مصلحتت چیه اما به قدر جنبمون غم و شادی بده بهمون خدا جون... 

مرمر نوشت: دلم میخواست یه پست اختصاصی و جدا برا تبریک برات بذارم اما انقد این خبر بهمم ریخته که غمم به شادیم غلبه کرد عزیزم...خیلی عروس و داماد نازی بودید عزیزم...خیلی بهم خوش گذشت...شاد بودنتو که دیدم انقد غرق شادی شدم  که از خدا خواستم خوشبختی و عشقتو برات همیشگی کنه و هر دوتونو برای هم حفظ کنه تا هر روز عاشقانه تر زندگی کنید 

لیمو نوشت: برای روزای اخیری که با هم داشتیمو کاری کردی بهم خوش بگذره می خواستم مفصل بنویسم اما حالم بده نمیتونم از فکر دوست جون بیام بیرون تا رو بقیه چیزا متمرکز بشم اما همینجا همینقد کوتاه میگم که کنارت روزام یه رنگ دیگست و وقتی کنارمی به وجودت افتخار میکنم عاشق همه خاطراتیم که میسازی...دوست دارم لیمو شیــــــــــــــــــــــــــــــــــرین

غول چراغ جادو تویی؟

لیمو خوابیده و من منتظرم بیدار بشه بهش شب بخیر بگم و بخوابمحوصلم سر رفت اما دلم نمیخواد برم سراغ کتابام خستم...روحم خستست.صبحا که سر کارم یه کم درس میخونم البته فقط عمومی اختصاصی قصد دارم بعد از ظهرا بخونم که حسش نمیاد از خستگی احتمالا جابجا کنم این دو تارو با هم...یعنی میشه رشته خودمو قبول بشم؟؟؟؟؟؟؟معلومه با روزی دو سه ساعت قبول نمیشی بهار خانوم!چقد کشک فرض کردی نظام آموزشیو!!!!!؟؟؟؟؟؟ایشالله که قبول بشم 

دوست خواهری اینجاست مشغول کارای تحویل پروژشونن منم تو اتاقم از ظهر تا حالا خسته شدم 

یه مدت طولانیه که قورمه سبزی نخوردم آخه کسی به اندازه من سر و دست نمی شکونه  براش تو خونه بخاطر همین کمتر طبخ میشه تو خونمون...امروز از اون روزایی بود که به شدت دلم میخواست بوش تو بینیم می پیچیدsad.gif به لیمو اس ام اس دادم میگم: 

من: دلم قورمه سبزی میخواد شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

لیمو: خب درست کن 

من: سبزیشو ندارم 

لیمو: خب بخر ددد 

من:نمی تونم خرد کنم آمادشو از سوپر مارکت میخرم درست می کنم  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

......لحظاتی بعد 

لیمو:چهارشنبه برات میارم سبزی آمادشو 

من: از کجااااااا؟ 

لیمو:خونمون 

من: نههههههههههههه 

لیمو: آره به مامانم گفتم بهم بده برات بیارم!!  

من: kiss.gif

و باز هم یه آرزوی کوچیکه دیگمو برآورده کردی عزیزکم...مونده بزرگترین آرزوم که خدا باید برام برآوردش کنه اونم لمس حضورت در کنارمه. برای همیشه عمرم.. 

آمین...

پاییز مبارک

کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
     
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
     
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
     
آفتاب دیدگانم سرد می شد
     
آسمان سینه ام پر درد می شد
     
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد،
     
اشک هایم همچو باران
     
دامنم را رنگ می زد
     
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
     
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

فصل نو مبارک بهار خانوم....

وه که چقد احساس نزدیکی میکنم با این نسیم پاییزی...من، من نیستم، خود پاییزم...رنگ هایم پاییز دیدگانم ابریست جسم من خشکیده.........چقـــــــــــدر خیال انگیز!!!!چقد لبریزه احساســــــــم!

خواستم بهار بشم با عوض کردن اسمم اما باز هم بو و ترنم پاییز منو سمت خودش میکشه...رنگ های پاییزی انقــــدر با نگاهم عشق بازی می کنند که رنگ ها برام بی رنگ میشن...فکر رقص برگ های خشکیده و سبک در باد روحمو نوازش میکنه و نسیمی که خودشو به وجودم میرسونه و لا به لای موهام چرخی میزنه و حس خنکاش راغبم میکنه تا موهامو رها کنم،بارونی که زیرش بچرخم و خیس بشم و بوشو تا عمق وجود بالا بکشم............پاییز برایم فقط پاییز نیست عشق است مزرعه آفتابگردان است مزرعه طلاکوب گندم است عبور پرتو طلایی خورشید از لابلایه برگهای سرخ و زرد است گوش سپردن به صدای پای باران است، بی چتری است، بوی نم خاک است...

پاییز میگـــــــذرد...از من گذشت اما من هنوز که می آید دستش را میگیرم و به یاد روزهایمان در کوچه پس کوچه های خاطراتم در پیاده رو قلبم می گردانمش....