پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...
پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...

گذران+لیموی خوابالو

 

تو این مدت که ننوشتم همه چیز خوب بود البته نه، فقط یکبار باز هم جنگ سختی در گرفت(آخه کی جنگ نرم درگرفت؟) اما از اون به بعد همه چیز واقعا خوبه و من احساس میکنم هر روز دلتنگ ترم برات و البته عاشق تر... 

امتحانای لیمو شروع شده نمی دونم تو فرجه ها خونده یا نه؟من بجاش همش استرس دارم آخه واقعا اوضاع بدی داره نگرانم این درسش زبونم لال با سوابق درخشانش تموم نشه...وااای خدا نکنه...خدایا کمکش کن.انگار نه انگار اوضاش بحرانیه صبا که حتما میره آژانس با این اوضاش که کفرمو درمیاره دیگه تو امتحانا که نباید، اما تو فرجه میذاشتم صبا بره...بین امتحاناتشم که اونجا نمی مونه که دو کلمه درس بخونه فوری پا میشه میاد اینجا(مدیونید فک کنید مثه جت میاد!)...نمیدونم آیا کشی  بر کمر لیمو بسته شده که یک سر دیگرش در این شهر است؟تا دور میشه پتانسیل کش افزایش پیدا میکنه دوباره برش میگردونه اینجا هر چند که من دلگرم میشم میاد دلتنگیم از نصفم نصف تر میشه اما فعلا درسش برام مهم ترینه 

جدیدا به این نتیجه رسیدم که درامد ترجمه چقد بهتر از تدریسهمیخوام بیشتر به این امر بپردازم.سه تا مجله آشپزی گرفتم البته یکیش شیرینی پزی میخوام همه کیک و شیرنیاش درست کنم اگه این خواب فراوان مجال بده.شاید امروز غروب برم قالب بگیرمُ.کاغذای مافین میخوام....استادم در مافین پزوندن اما هنوز در مکتب کیک پزی شاگردی میکنم همش هم مردووووووووودم اما از رو نمیرم http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/hellskitchsmiley2.gif.اون وسطیه مامانمه که صبرش از خراب شدن کیکام لبریز شده و اینگونه فریاد میزنه

یه عالمه کار داری دختر پاشو دیگههههه دددددد...هدف آپ کردن بود که بدان نائل شدمی حالا برو پی کارتشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

پ.ن:لیمو خان یه وخ ما اعتبار نداریم شما تماس نگیری حالی بپرسی مدیونی اگه فک کنی من منتظرم  

 

بعدا نوشت: 

 

بالاخره لیمو خان ساعت ۵ به وسیله من از خواب بیدار شد درنتیجه روش کم نشد چون من بودم که بعد این همه ساعت سراغی گرفتم از ایشونبهش گفتم چقد خوابیدی میخواستم بریم بیرون... 

لیمو:خب الان بیا  

منم خواستم ناز کنم گفتم دیر شده الان دیگه نمیخواممدیونید فک کنید که لیمو اصرار کرد یا مشتاق بود برماااااااااا!!!و من هم که دریافتم که نمیخواد الان در جهت حالگیری گفتم میام و ضدحالی نوش جان فرموداما خیلی خوب بود به نظرم یه یک ساعت و نیمی فک کنم چرخیدیم و برگشتیم همیشه عاشق این روزام که بریم بچرخیمدر واقع ماشین سواری کنم...البته ناگفته نماند که لیمو خان مسافتی رل را به ما سپرد و شوماخر شدم 

قرار بود که براش کتاب ببرم اما به قول خودش از هول حلیم افتادم تو دیگ و یادم رفت(اینجا منظور از حلیم لیمو خان هستند و دیگ بیرون رفتن با او و من هم آن انسان شکمو پشت پرده که عاشق حلیم=لیمو بود) به علت این هول زدگی فردا هم به زیارت لیمو نائل میشوم. 

تمام!

نظرات 1 + ارسال نظر
سجاد دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ http://dostebivafayeman.blogsky.com

سلام خوبی چطوری وب خوبی داری میگم بیا یه کار کن سر بزن وب من یه نظری بزار از بی نظری کف کردم شرمنده میکنی به خدا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.