پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...
پاییز میگذرد

پاییز میگذرد

اینجا ماندن بهانه می‌خواهد….اینجا حرف‌های بی‌ منطق من بوی دلتنگی میدهد...

جنگ

بالاخره چیزی که نباید اتفاق افتاد و من و شرک دعوا افتادیم.ماجرا از اونجایی شروع شد که صبح کله سحر که رسید بخاطر برخوردی که از روز قبل پیش اومده بود دلش پر بود شروع کرد به گیر دادن منم که هفت ماه تمام رفتارایه گندشو تحمل کردم و حسابی پر بودم خودمو خالی کردم و جلوش ایستادم و هر چیزی گفت جوابشو دادم و گفتم که خیلی رفتارایه بدی داری و کارای شخصی خودتم انجام نمیدی و به من محول میکنی...گفتم تا به حال هر چی گفتی انجام شد اما از این به بعد خیر فقط وظایفمو به عنوان کارشناس واحد انجام میدم من مسئول دفترت نیستم شما هم پست سازمانیت ایجاب نمی کنه مسئول دفتر داشته باشی....خلاصه امروزم قهر بودیم و ترجیح دادم سلام کنم و خداحافظ.فردا هم وقت دارم برم پیش مدیر عامل میخوام از کاراش پرده برداری کنم و همچنین درخواست تغییر واحدمو بدم امیدوارم جایی که مد نظرمه حداقل سرپرست عقده ای نداشته باشه. 

دیروز رفتم کلاس نقاشی وقتی برگشتم انقد سرفه کردم از این هوای آلوده حالت تهوع گرفته بودم...همه تعطیل بودن جز ما سخت تنان انگار آبشش داریم...ولله 

لیمو این هفته میاد برای آخرین هفته کلاسش و هفته آینده هم ایشالله آزمونشه...موفق باشی دلبرک  

نظرات 1 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ http://robefarda.blogsky.com/

شرک کیه دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟

یک تن موجود زشت و خپل که توهم ریاست دارد:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.